جدول جو
جدول جو

معنی عنان انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

عنان انداختن
(گُ تَ)
عنان افکندن. (از آنندراج). رجوع به عنان بر کسی افکندن (در ترکیب های عنان) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طناب انداختن
تصویر طناب انداختن
کمند انداختن، با کمند کسی را گرفتار ساختن
ریسمان به گردن کسی انداختن و او را خفه کردن
فرهنگ فارسی عمید
(رَ تَ)
کمان افکندن. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) :
هلال را به حریفان نموده ام سنجر
که پیش ابروی آن جنگجو کمان انداخت.
سنجر کاشی (از آنندراج).
و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ تَ)
ناخن رساندن بر ساز و امثال آن. پنجه بر تار و رباب و چنگ زدن:
ذره و خورشید گر در رقص آید دور نیست
ناخن مضراب بر تار رباب انداختیم.
ابونصرنصیرای بدخشانی (از آنندراج).
، ناخن گرفتن. به ضرب چوب ناخن دست و پای کسی را انداختن. رجوع به ناخن گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ءَ)
مرادف رنگ خانه ای ریختن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پی افکندن. بنیاد نهادن:
ز نو میخواهم اندازم بنای عشرت آبادی
که روزی خاک و خشت این کهن ویرانه خواهم شد.
آصفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
دار کشیدن، کمند انداختن کمند انداختن گرد کسی یا چیزی، خفه کردن با طناب و کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمان انداختن
تصویر کمان انداختن
کمان افکندن: (هلال را بحریفان نموده ام سنجر، که پیش ابروی آن جنگجو کمان انداخت)، (سنجر کاشی)
فرهنگ لغت هوشیار
ناخن رساندن به ساز و مانندآن با ناخن بر چنگ و رباب و جزآنهازدن، بضرب چوب ناخن دست و پای را انداختن
فرهنگ لغت هوشیار